ارسال پاسخ
تعداد بازدید 2774
نویسنده پیام
maybody آفلاین


ارسال‌ها : 1143
عضویت: 14 /1 /1391
محل زندگی: میبد
سن: 24
تشکرها : 1916
تشکر شده : 2620
اشعار شاعران این آّب و خاک
از هر شعری که خوشت میاد، میتونی تو این بخش بذاریش ...

امضای کاربر : منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد , در پرنده شدن خویش بکوش! دکتر شریعتی
جمعه 18 فروردین 1391 - 00:41
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
maybody آفلاین



ارسال‌ها : 1143
عضویت: 14 /1 /1391
محل زندگی: میبد
سن: 24
تشکرها : 1916
تشکر شده : 2620
اشعار شاعران این آّب و خاک
اینم یه غزل زیبا از عشقم مولانا ... تقدیم به همه عاشقای فرهنگ و ادب و هنر ایرانی

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

خیره
کشی است ما را دارد دلی چو خارا

بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

بر
شاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن

دردی
است غیر مردن آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها کن

بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن

امضای کاربر : منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد , در پرنده شدن خویش بکوش! دکتر شریعتی
جمعه 18 فروردین 1391 - 00:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از maybody به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: shilan /
maybody آفلاین



ارسال‌ها : 1143
عضویت: 14 /1 /1391
محل زندگی: میبد
سن: 24
تشکرها : 1916
تشکر شده : 2620
اشعار شاعران این آّب و خاک
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد


نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی

دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را.

دکتر علی شریعتی

امضای کاربر : منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد , در پرنده شدن خویش بکوش! دکتر شریعتی
سه شنبه 22 فروردین 1391 - 00:56
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از maybody به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: shima22 / shilan /
maybody آفلاین



ارسال‌ها : 1143
عضویت: 14 /1 /1391
محل زندگی: میبد
سن: 24
تشکرها : 1916
تشکر شده : 2620
اشعار شاعران این آّب و خاک
من خدایی دارم، که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها
مهربان، خوب، قشنگ.........چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من،
ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می خواند، او مرا می خواهد
او همه درد مرا می داند

یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم می نگرم، آن زمان رقص کنان می خندم
که خدا یار من است، که خدا در همه جا یاد من است

او خدایست که همواره مرا می خواهد

او مرا می خواند، او مرا می خواهد
 
او همه درد مرا می داند

امضای کاربر : منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد , در پرنده شدن خویش بکوش! دکتر شریعتی
سه شنبه 22 فروردین 1391 - 02:34
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از maybody به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: shima22 /
maybody آفلاین



ارسال‌ها : 1143
عضویت: 14 /1 /1391
محل زندگی: میبد
سن: 24
تشکرها : 1916
تشکر شده : 2620
غزل زیبا از مولانا
نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد     آواره عـشـق ما آواره نـخواهد شد

آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز          وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد

آن را که منم منصب معزول کجا گردد          آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد

آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز             وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد

از اشک شود ساقی این دیده من لیکن         بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد

بیمار شود عاشق اما بنمی میرد ماه            ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد

خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر      آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد

امضای کاربر : منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد , در پرنده شدن خویش بکوش! دکتر شریعتی
دوشنبه 04 اردیبهشت 1391 - 13:00
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از maybody به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: arcsaba / shilan /
nazi آفلاین



ارسال‌ها : 1241
عضویت: 28 /1 /1391
محل زندگی: بوشهر
سن: 22
شناسه یاهو: radn68
تشکرها : 1303
تشکر شده : 1558
اشعار شاعران این آّب و خاک
ای جوان
رویاهایت را فرو مگذار
که بی آنان زندگانی را امیدی نیست
بی امید زندگی را آهنگی نباشد

از رویاهایت شتابان گذر مکن
که در التهاب این شتاب
نه تنها نقطه ی سر آغاز خویش
بلکه حتی سر منزل مقصود را گم کنی

زندگی مسابقه نیست
زندگی یک سفر است
وتو آن مسافری باش
که در هر گامش
ترنم خوش لحظه ها جاریست

امضای کاربر : امروز یکی از لبخندهایت را به غریبه ای هدیه کن! این لبخند شاید تنها طلوعی باشد که او در تمام روز خواهد دید
سه شنبه 16 خرداد 1391 - 19:20
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از nazi به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: shilan / shahrsaz /
ark آفلاین



ارسال‌ها : 821
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: تهران
سن: 24
شناسه یاهو: ark.flame@yahoo.com
تشکرها : 1220
تشکر شده : 1037
اشعار شاعران این آّب و خاک
همه روزه روزه بودن، همه شب نماز کردن / همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن / ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد، همه اعتکاف جستن / ز مناهی و ملاهی، همه احتراز کردن
ز مدینه تا به کعبه، سر و پابرهنه رفتن / دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن
به خدا هیچ یک را، ثمر آنقدر نباشد / که به روی ناامیدی، در بسته باز کردن


                                                                                        (شیخ بهایی)

امضای کاربر :

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل سرای و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان / نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین / گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنان باده شبگیر دهند / کافر عشق بود گر نشود باده پرست




پنجشنبه 18 خرداد 1391 - 23:11
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 4 کاربر از ark به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: nazi / maybody / arcsaba / shilan /
maybody آفلاین



ارسال‌ها : 1143
عضویت: 14 /1 /1391
محل زندگی: میبد
سن: 24
تشکرها : 1916
تشکر شده : 2620
اشعار شاعران این آّب و خاک
ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما                     تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما

خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب       آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما

جمله ره چکیده خون از سر تیغ عشق او                           جمله کو گرفته بو از جگر کباب ما

شکر باکرانه را شکر بی‌کرانه گفت                        غره شدی به ذوق خود بشنو این جواب ما

روترشی چرا مگر صاف نبد شراب تو                           از پی امتحان بخور یک قدح از شراب ما

تا چه شوند عاشقان روز وصال ای خدا                         چونک ز هم بشد جهان از بت بانقاب ما

از تبریز شمس دین روی نمود عاشقان                              ای که هزار آفرین بر مه و آفتاب ما

(حضرت مولانا)




امضای کاربر : منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد , در پرنده شدن خویش بکوش! دکتر شریعتی
یکشنبه 28 خرداد 1391 - 14:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از maybody به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: shilan /
maybody آفلاین



ارسال‌ها : 1143
عضویت: 14 /1 /1391
محل زندگی: میبد
سن: 24
تشکرها : 1916
تشکر شده : 2620
شعری از حضرت مولانا
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید وزین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
همه زندگی آن است که خاموش نمیرید

امضای کاربر : منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد , در پرنده شدن خویش بکوش! دکتر شریعتی
پنجشنبه 12 مرداد 1391 - 18:52
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از maybody به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: nazi / arcsaba / shilan /
arcsaba آفلاین



ارسال‌ها : 14
عضویت: 17 /3 /1391
محل زندگی: kashan
سن: 22
شناسه یاهو: arc_saba
تشکرها : 6
تشکر شده : 7
اشعار شاعران این آّب و خاک
هرکجا هستم باشم آسمان مال من است  پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
چه اهمیت دارد گاه اگر میرویند قارج های غربت؟!

من نمیدانم که چرا میگویند اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
وچرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد،واژه باید خود باران باشذ


چترها را باید بست زیر باران باید رفت. . . . .



امضای کاربر : و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بی کران باشد...
پنجشنبه 19 مرداد 1391 - 02:24
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از arcsaba به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: maybody / ark / nazi /
setare آفلاین



ارسال‌ها : 553
عضویت: 29 /3 /1391
محل زندگی: بهشت
سن: 20
شناسه یاهو: A&S
تشکرها : 719
تشکر شده : 627
اشعار شاعران این آّب و خاک
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست 
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد 
سهراب سپهری

امضای کاربر :
یکشنبه 19 شهریور 1391 - 00:43
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از setare به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: maybody / mehrsa / shahrsaz /
maybody آفلاین



ارسال‌ها : 1143
عضویت: 14 /1 /1391
محل زندگی: میبد
سن: 24
تشکرها : 1916
تشکر شده : 2620
اشعار شاعران این آّب و خاک
دل من دیر زمانی ست که میپندارد
دوستی نیز گلی ست
همچو نیلوفر و یاس
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن هر رفتار
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش مهر است
خرج میباید کرد،رنج میباید برد،دوست میباید داشت
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته است
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است...

امضای کاربر : منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد , در پرنده شدن خویش بکوش! دکتر شریعتی
یکشنبه 19 شهریور 1391 - 12:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از maybody به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: nazi /
mehrsa آفلاین



ارسال‌ها : 716
عضویت: 22 /6 /1391
محل زندگی: tehran
سن: 19
شناسه یاهو: saba-f8_2000@yahoo.com
تشکرها : 497
تشکر شده : 774
اشعار شاعران این آّب و خاک
یک شبی مجنون نمازش را شکست   بی وضو در خانه لیلا نشست

امضای کاربر : کسی باش که عمری با تو بودن، یک لحظه ؛

و لحظه ای بی تو بودن، یک عمر باشد .


چهارشنبه 22 شهریور 1391 - 18:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از mehrsa به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: shahrsaz /
mehrsa آفلاین



ارسال‌ها : 716
عضویت: 22 /6 /1391
محل زندگی: tehran
سن: 19
شناسه یاهو: saba-f8_2000@yahoo.com
تشکرها : 497
تشکر شده : 774

به تماشا سوگند
 وبه اغاز کلام
وبه پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.
حرف هایم مثل یک تک چمن روشن بود.
من به انان گفتم:افتابی لب درگاه شماست
ک اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد


امضای کاربر : کسی باش که عمری با تو بودن، یک لحظه ؛

و لحظه ای بی تو بودن، یک عمر باشد .


چهارشنبه 22 شهریور 1391 - 20:23
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از mehrsa به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: setare / ark /
setare آفلاین



ارسال‌ها : 553
عضویت: 29 /3 /1391
محل زندگی: بهشت
سن: 20
شناسه یاهو: A&S
تشکرها : 719
تشکر شده : 627
اشعار شاعران این آّب و خاک
[tr][td]اینکه خاک سیهش بالین است


اختر چرخ ادب پروین است

گر چه جز تلخی ز ایام ندید


هر چه خواهی سخنش شیرین است

صاحب آنهمه گفتار امروز


سائل فاتحه و یاسین است

دوستان به که ز وی یاد کنند


دل بی دوست دلی غمگین است

خاک در دیده بسی جان فرساست


سنگ بر سینه بسی سنگین است

بیند این بستر و عبرت گیرد


هر که را چشم حقیقت بین است

هر که باشی و ز هر جا برسی


آخرین منزل هستی این است

آدمی هر چه توانگر باشد


چون بدین نقطه رسید مسکین است

اندر آنجا که قضا حمله کند


چاره تسلیم و ادب تمکین است

زادن و کشتن و پنهان کردن


دهر را رسم و ره دیرین است

خرم آنکس که در این محنت گاه


خاطری را سبب تسکین است
پروین اعتصامی



[/td][td]
[/td][td]
[/td][/tr]

امضای کاربر :
سه شنبه 04 مهر 1391 - 09:23
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
nazi آفلاین



ارسال‌ها : 1241
عضویت: 28 /1 /1391
محل زندگی: بوشهر
سن: 22
شناسه یاهو: radn68
تشکرها : 1303
تشکر شده : 1558
اشعار شاعران این آّب و خاک
[tr][td]
شعر اول را حمید
مصدق گفته بوده که همه خوندن یا شنیدن :



تو به من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلود به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتي و هنوز،

سالهاست كه در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت





بعدها فروغ فرخزاد
اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:




من به تو خنديدم

چون كه مي دانستم

تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي

پدرم از پي تو تند دويد

و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه

پدر پير من است

من به تو خنديدم

تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو ليك

لرزه انداخت به دستان من و

سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمي خواست به خاطر بسپارد

گريه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز

سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حيرت و بغض تو تكرار كنان

مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت





و از اونا جالب تر
جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی

بعد از سال ها به
این دو تا شاعر داده

که خیلی جالبه بخونید :




دخترک خندید و

پسرک ماتش برد !

که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده

باغبان از پی او تند دوید

به خیالش می خواست،

حرمت باغچه و دختر کم سالش را

از پسر پس گیرد !

غضب آلود به او غیظی کرد !

این وسط من بودم،

سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم

من که پیغمبر عشقی معصوم،

بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق

و لب و دندان ِ

تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم

و به خاک افتادم

چون رسولی ناکام !

هر دو را بغض ربود...

دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:

" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "

پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:

" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "

سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !

عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !

جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،

همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:

این جدایی به خدا، رابطه با سیب نداشت


[/td]
[/tr]










امضای کاربر : امروز یکی از لبخندهایت را به غریبه ای هدیه کن! این لبخند شاید تنها طلوعی باشد که او در تمام روز خواهد دید
سه شنبه 11 مهر 1391 - 12:39
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از nazi به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ark / elham20 /
nazi آفلاین



ارسال‌ها : 1241
عضویت: 28 /1 /1391
محل زندگی: بوشهر
سن: 22
شناسه یاهو: radn68
تشکرها : 1303
تشکر شده : 1558
اشعار شاعران این آّب و خاک
کاشکی مُنَم پُسر بیدم
کاشکه مُنَم پُسر بیدم

دو سَر اُما پسر بیدم


صُب تا پسین تو بَسَّکی

پی بچیل وَ جَر بیدم


شلوار لی و پُی پَتی

وَ سَر تا پا ضَرَر بیدم


یَقَم واز و مینُم بلند

هَر رو گیر سفر بیدم


سی خُم سوار موتوری

تو آسمون می پَر بیدم


سی خاص و خوم بختَری

وَر میوه یَل گَزَر بیدم


تو شو عروسی دوسَلُم

همه ش تو کار شَر بیدم
 

کَلّه خراو و پا دراز

چَندَل شو کَپَر بیدم


دَم مدرسه نی دُختَرَل

همیشه دردسر بیدم


وقتی که صَرفُم نمیکه

وَر دی بوا مو کَر بیدم


زنجیل و چاقو تو دَسُم

بُلکُم و پر جیگر بیدم


روز شی دادن دَدَه یَل

سی شو کُکی گُتَر بیدم


تا نصف شو موقی خو

تو کیچه شت در بیدم


سی فیس دی وَر زَنَل

دومی رضو جُوَر بیدم


دختر چه کَل گَپ میزنی

سی دل خوت شَپ میزنی


َبورت هَل چَپ می زنی

هی مُدل رَپ میزنی


صدی عَلو میش حیدره

هَمکه میگن شیر نره


سیل مو کُ سی سالمه

ئی یم خو وضع و  حالمه


دلم پُر گُلووَره

دنیا دور سَرُم زره

 
هَمَش مث سَگ وَ دُوُم

فقط دیندی نون و اُوُوم


دیم وَم میگو زَنی بُسُو

سی خُوت فَرمون بَری بسو

َ
صُوا که دی پیر آویدی

دَس زندی سیر آویدی


اوسو میخی زَن بُسُونی؟

میخوام که هَرگز نَسونی


زندی مو پاک خین دل

زرد مث خار زل


مو پسرم تو دختری

جون بُوام تو بختری


خُم نمیگم دَدَم میگو

وَر دی بُوا عزیز تری


نه فکر خونه نه زنی

نشسی  هی ور میزنی


پُشت سَرت اووَل دَره

ره تَ بکَش وَردا بره


شعر تو باعث شَره

بدَرد عامَت میخَره


باشه مو دَه شعر نمیگم

اما دوارتَه هَم میگم


کاشکه منم پسر بیدم

کاشکه منم پسر بیدم

"معصومه خدادادی"
------------------------------------------------
 یکی ازشعرای محلی استانمونه...هرجاش نتونسین بخونین بگین ترجمه کنم
به خوندنش می ارزه...


امضای کاربر : امروز یکی از لبخندهایت را به غریبه ای هدیه کن! این لبخند شاید تنها طلوعی باشد که او در تمام روز خواهد دید
شنبه 29 مهر 1391 - 14:47
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از nazi به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: maybody / ark / yalda1103 /
ark آفلاین



ارسال‌ها : 821
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: تهران
سن: 24
شناسه یاهو: ark.flame@yahoo.com
تشکرها : 1220
تشکر شده : 1037
اشعار شاعران این آّب و خاک
چه عجب! ملک دل ار ویران شد / همه دیدیم که معمار نداشت

اینم یه شعر از پروین برای همه معمارای گل این پاتوق

امضای کاربر :

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل سرای و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان / نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین / گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنان باده شبگیر دهند / کافر عشق بود گر نشود باده پرست




جمعه 12 آبان 1391 - 00:06
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از ark به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: maybody / nazi /
maybody آفلاین



ارسال‌ها : 1143
عضویت: 14 /1 /1391
محل زندگی: میبد
سن: 24
تشکرها : 1916
تشکر شده : 2620
اشعار شاعران این آّب و خاک
ای ول نازی خانم ... خیلی قشنگ بود شعرت ...
یاد دوران دانشجوییم افتادم ...
بیشتر کلمات شعرت نزدیک به بختیاری بود ...
خیلی قشنگ بود ...
تقریبا همشو فهمیدم، آخه دو تا از همخونه هام بختیاری بودن ....
منظور همشو گرفتم جز این بیت:
سی فیس دی وَر زَنَل


دومی رضو جُوَر بیدم

...
ولی انصافا خیلی قشنگ بود ... خیلی حال کردم ...
بازم میام و میخونمش ... ارزش چند بار خوندن رو داره ...
بازم مرسی ... کش میشد هزار تا تشکر زد ...

امضای کاربر : منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد , در پرنده شدن خویش بکوش! دکتر شریعتی
جمعه 12 آبان 1391 - 00:15
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از maybody به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: nazi /
mehrsa آفلاین



ارسال‌ها : 716
عضویت: 22 /6 /1391
محل زندگی: tehran
سن: 19
شناسه یاهو: saba-f8_2000@yahoo.com
تشکرها : 497
تشکر شده : 774
اشعار شاعران این آّب و خاک
نه تو مانی و نه اندوه

...


نه هیچ یک از مردم این آباد

?...


به حباب لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

...


غصه هم میگذرد

...


آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

...


لحظه ها عریانند

...


به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز

...


تو به آئینه

...


نه، آئینه به تو خیره شده است

...


تو اگر خنده کنی
...

امضای کاربر : کسی باش که عمری با تو بودن، یک لحظه ؛

و لحظه ای بی تو بودن، یک عمر باشد .


جمعه 12 آبان 1391 - 13:17
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از mehrsa به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: maybody /
shahin آفلاین



ارسال‌ها : 228
عضویت: 11 /6 /1391
محل زندگی: کرج
شناسه یاهو: bestboy.shahin2yahoo.com
تشکرها : 18
تشکر شده : 300
اشعار شاعران این آّب و خاک
گفتم تو شیرین منی
گفتی توفرهادی مگر
گفتم خرابت میشوم
گفتی توابادی مگر
گفتم ندادی دل به من
گفتی تو جان دادی مگر
گفتم ز کویت میروم
گفتی توازادی مگر
گفتم فراموشم نکن گفتی تودر یادی مگر

دوشنبه 22 آبان 1391 - 00:25
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از shahin به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: shima22 / maybody / mehrsa /
nazi آفلاین



ارسال‌ها : 1241
عضویت: 28 /1 /1391
محل زندگی: بوشهر
سن: 22
شناسه یاهو: radn68
تشکرها : 1303
تشکر شده : 1558
اشعار شاعران این آّب و خاک
نقل قول از maybody
ای ول نازی خانم ... خیلی قشنگ بود شعرت ...
یاد دوران دانشجوییم افتادم ...
بیشتر کلمات شعرت نزدیک به بختیاری بود ...
خیلی قشنگ بود ...
تقریبا همشو فهمیدم، آخه دو تا از همخونه هام بختیاری بودن ....
منظور همشو گرفتم جز این بیت:
سی فیس دی وَر زَنَل


دومی رضو جُوَر بیدم

...
ولی انصافا خیلی قشنگ بود ... خیلی حال کردم ...
بازم میام و میخونمش ... ارزش چند بار خوندن رو داره ...
بازم مرسی ... کش میشد هزار تا تشکر زد ...


ممنونم.آره بعضی کلماتش شبیه همه...استان بوشهربخاطرمهاجرت افرادغیربومی ازهرلهجه ای یه چیزی واردش شده...
فیس که منظورش همون پزدادنه...میگه برای پزدادن مامانم پیش زن ها دامادرضای جوربودم

خوشحالم خوشت اومداگه دوست داری بازم ازاین شعرابزارم

امضای کاربر : امروز یکی از لبخندهایت را به غریبه ای هدیه کن! این لبخند شاید تنها طلوعی باشد که او در تمام روز خواهد دید
دوشنبه 22 آبان 1391 - 13:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از nazi به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: maybody /
shima22 آفلاین



ارسال‌ها : 1668
عضویت: 23 /8 /1391
محل زندگی: mashhad
سن: 20
تشکرها : 1144
تشکر شده : 1632
اشعار شاعران این آّب و خاک
ای مرا آزرده از خود گر پشیمانی بیا
نغمه های ناموفق گر نمیخوانی بیا
تا که سر پیچیدی از راه وفا گفتم برو
جز وفا اگر راهی نمیدانی بیا
یک نفس با من نبودی مهربان ای سنگدل
زان همه نا مهربانی گر پشیمانی بیا
تاب رنجوری ندارم در پی رنجم مباش
گر نمیخواهی که جانم را برنجانی بیا
خود تو دانی درد ها بر جان من بگذاشتی
تا نفس دارم اگر در فکر درمانی بیا
دشمن جانم تو بودی درد پنهانم ز توست
با همه این شکوه ها گر راحت جانی بیا

امضای کاربر : در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم کرد ، آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست
و خدایی که نمی بینم و میدانم که هست..
چهارشنبه 24 آبان 1391 - 23:27
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از shima22 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: maybody / elham20 /
mehrsa آفلاین



ارسال‌ها : 716
عضویت: 22 /6 /1391
محل زندگی: tehran
سن: 19
شناسه یاهو: saba-f8_2000@yahoo.com
تشکرها : 497
تشکر شده : 774
اشعار شاعران این آّب و خاک





سهـــراب تو قضــاوت کن
آری سـهـراب تــو راسـت مـی گـویــی
آسـمـان مـال مـن
اسـت
پـنـجـره,فـکـر,هـوا,عـشـف,زمـیـن مـال مـن است
امــا... سـهـراب تــو
قــضــاوت کــن
بــر دل ســنــگ زمــیــن جــای مــن اســت ؟
........مــن
نــمــی دانــم چــرا ایــن مــردم
دانــه هــای دلــشــان پــیــدا
نــیــســت.
صــبــر کــن ای ســهــراب !!!
قــایــقــت جــا دارد ....
؟!؟
مــن هــم از هـمـهـمـه داغ زمــیــن بــیــزارم....




امضای کاربر : کسی باش که عمری با تو بودن، یک لحظه ؛

و لحظه ای بی تو بودن، یک عمر باشد .


دوشنبه 06 آذر 1391 - 12:38
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
shima22 آفلاین



ارسال‌ها : 1668
عضویت: 23 /8 /1391
محل زندگی: mashhad
سن: 20
تشکرها : 1144
تشکر شده : 1632
اشعار شاعران این آّب و خاک
نمیدانم چه میخواهم خدایا به دنبال چه میگردم شب و روز
                                                                               چه میجوید نگاه خسته من ،چرا افسرده است این قلب پرسوز

ز جمع آشنایان میگریزم ،به کنجی میخزم آرام و خاموش
                                                                            نگاهم غوطه ور در تیرگی ها ،به بیمار دل خود میدهم گوش

گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
                                                                                 ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پیرایه بستند

از این مردم که تا شعرم شنیدند به رویم چون گلی خشبو شکفتند
                                                                                        ولی آن دم که در خلوت نشستند ،مرا دیوانه ای بدنام گفتند

دل من ای دل دیوانه من ،که میسوزی از این بیگانگی ها
                                                                                 مکن دیگر زدست غیر فریاد،خدا را بس کن این دیوانگی ها

امضای کاربر : در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم کرد ، آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست
و خدایی که نمی بینم و میدانم که هست..
یکشنبه 17 دی 1391 - 15:26
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از shima22 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: elham20 /
elham20 آفلاین



ارسال‌ها : 4114
عضویت: 16 /9 /1391
محل زندگی: mashhad
سن: 20
شناسه یاهو: lili.water72@yahoo.com
تشکرها : 2397
تشکر شده : 3157
اشعار شاعران این آّب و خاک
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش   

مستانه شد حديثش پيچيده شد زبانش


گه می فتد از اين سو گه می فتد از آن سو


آن کس که مست گردد خود اين بود نشانش


چشمش بلای مستان ما را از او مترسان


من مستم و نترسم از چوب شحنگانش


ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه


برجه بگير زلفش درکش در اين ميانش


انديشه ای که آيد در دل ز يار گويد


جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش


آن روی گلستانش وان بلبل بيانش


وان شيوه هاش يا رب تا با کيست آنش


اين صورتش بهانه ست او نور آسمانست


بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش


دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد


پس اين جهان مرده زنده ست از آن جهانش







مولانا

امضای کاربر : [hr]لبخند بزن؛
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند،
تجربه ثابت کرده است که گاه قوسی کوچک ، میتواند معماری بنایی را نجات دهد.
یکشنبه 17 دی 1391 - 16:11
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :